پشمک بانو



خدایا تا مرگ چقدر فاصله هست؟ هاان؟ چقدر مانده؟ 

از صبح باز عضلاتی سمت چپ آن بالا گرفته. مامان از عصر تا حالا نگران است که لعنتی لابد قلبت درد گرفته چرا دکتر نرفته ای. 

خبر ندارد که یکی دو سال پیش حتی وسط راه رفتن نفسم هم یک هو می ایستاد. البته این اواخر تکرار نشده بود. این زمستان دردهای عجیب و غریبی حوالی کلیه بیشتر اذیت میکرد تا قلبم. البته اون هم فعلا آرام شده بود. شاید مثلا یک سنگ کوچک که جابه جا یا دفع شده باشد. مدتی هست که دیگه وقت راه رفتن درد نفس گیری توی کمرم نمی پیچد. انگار من و بدنم به یک تفاهم مسالمت آمیز رسیده باشیم. موقت یا دایم. آتش بس یا صلح پایدار، فرقی ندارد. فعلا حوصله دکتر رفتن ندارم. همین ها که هست برای هفت پشت بس است. حوصله درد اضافه تر ندارم. اصلا چه بهتر که یک هو بمیرم و خلاص. چی هست این زندگی که برایش دست و پا بزنم؟ همان بهتر که یک هو تمام شود و خلاص!!! شکر خدا همه چیز خوب است ولی اگر همه دنیا فقط همین است که تا حالا دیده ام، دلیلی برای ماندن بیشتر و دست و پا زدن توی این دنیای مسخره نیست! همان بهتر که یک هو مثلا قلبم بایستد و خلاص! حالا به فرض که مثلا پیرتر و ناتوان تر از اینی که هستم هم شدم! به فرض که بیشتر هم درد کشیدم و کجدار و مریز هم نفس کشیدم. آخرش چی؟ به درک بگذار هر چه زودتر تمام شود. عمرا حوصله دکتر رفتن ندارم. کلا به درک! کلا کله بابای این دنیای مسخره! بی خیال! مرحمت زیاد!

-------

پ.ن.: یکی دو شب خواب شیرین با حضور تمام وقت معمای دور دستها اینقدر خوش گذشت.


هر چه تو دوری من صبورم.

هر چه تو دوری من صبورم.

ولی چرا؟ خدایا چه حکمتی هست؟چرا؟ 

خواستم، اراده کردم، کتاب خواندم، تمرین کردم، تلاش کردم، مکمل خوردم، مشاور گرفتم.  چرا نمی شود؟ چرا هنوز صبورم؟  چه حکمتی هست؟ چرا کمکم نمی کنی خدا؟

-------------------

پیوست: آهنگ تیتراژ پایان سریال ممنوعه فصل دوم.

مو به مو قدم قدم به زلف تو قسم قسم. رسیده عشق تو به جان من.به یاد تو نفس نفس، بریده ام از این قفس. 

زندان است چه حال من.

 عشقت چرا تاوان من شد. رفتی غمت پایان من شد. از هر گناهی توبه کردم. چشمان تو ایمان من شد.

تو را چون جان خود می دانمت. تو را چون سایه می پندارمت.

هر چه تو دوری من صبورم.

مرا از غم جدا نمی کنی، مرا یک دم صدا نمی کنی، من که گذشتم از تو غرورم. قبل از تو من عاشق نبودم.

تو آمدی با هر نگاه، مرا گرفتارم کنی، این قرار ما نبود،  از عشق بیزارم کنی. به یاد تو من بیقرارم. ای وای هنوز چشم انتظارم.

 تو را چون جان خود می دانمت ، تو را چون سایه می پندارمت. 

هر چه تو دوری من صبورم.

مرا از غم جدا نمی کنی، مرا یک دم صدا نمی کنی، من که گذشتم از تو غرورم. قبل از تو من عاشق نبودم.


حدودا دو سال پیش بود فکر کنم که عجیب بی تاب و سردرگم بودم. نذر کردم. نصفش را همانوقت بدهم به نیت آرامش و نصف دیگرش را هروقت به مرادم رسیدم. 

وقتی گفتی که خوابم کم و بیش راست بوده .

مدتی بود که می گفتم خدایا نخواه که بی دلیل چشم انتظار بمانم، بساطی فراهم کن که بفهمم، یک جوری بفهمم کجای دنیا ایستاده ام.

البته که وقتی فهمیدم خوابم کم و بیش درست است قلبم کنده شد! مثل آن لعنتی دو پهلو جواب داده بودی! یک لحظه هایی می گفتم شاید.

ولی به خودم گفتم دست بردار! خلاصه، می گفتم که کم و بیش قلبم کنده شد ولی با خودم گفتم خودت خواستی پس ظرفیت داشته باش. عجیب است که چند روز پیش نشستم پشت کامپیوتر و نیمه دوم نذرم را به حساب صلیب سرخ ریختم. نمی دانم چرا ولی آرام نشستم و توی دفتر یادداشتم تیک زدم که این نذر را پرداخت کرده ام.

نه اینکه فکر کنی بی خیال شدم. نه اینکه فکر کنی با قبل فرقی کرده ام، نه اینکه فکر کنی روزی هزار بار مثل قبل بال بال ن سراغ نمی گیرم. چرا. به خدا فرشته ام را مدام کنارم حس می کنم. 

کاش یک روز همه قصه را می فهمیدم! این روان من است که با خودش کنار می آید یا تویی که فرشته ها را می فرستی؟ قبل از اینکه خواب ببینم وسط جلسه بودم که فرشته ام کنارم ایستاده بود و محکم بغلم کرد و شنیدم که گفتی مرا ببخش! عجبا که من اصلا حرفهای آدمهای جلسه را نمی شنیدم و گفتم که بخشیدمت. سرم روی آن شانه های پهن بود و اشک می ریختم و گفتم بخشیدمت. چی را بخشیدم؟ ترسیدم. خیلی ترسیدم. چه کردی که باید می بخشیدمت؟ هاان؟ چند سال پیش، خیلی سال پیش همچنان رویاوار دیدم که رفیق سیزده رجبی بود و کمی بعد شنیدم که خبرهای خوبی بوده.

ترسیدم. خیلی ترسیدم. چرا باید می بخشیدمت؟ آیا به گفته روانشناسها این نشانه خوبی بود از رها شدن روح و روانم؟ یا تو فرشته ها را فرستادی ؟ یا اصلا خدا به دعای من جواب داد؟

بعد خواب دیدم و درست همان روز وقتی بیدار شدم دیدم نوشته بودی در سفرم. پرسیدم. 

تمام راه تا برسم، فرشته ام پا به پای من می آمد. دستم را فشرد. به خدا قسم که فشار نرم و شیرین دست فرشته ام را حس کردم. 

تویی یا خدای من؟ دل پاک توست یا روان رها شده من؟ کدامشان فرشته ها را نرم کرده؟ خیلی سال بود فرشته ها کنارم نبودند. خیلی سال از روزی که به دوستی گفتم فرشته ام را حس می کنم گذشته. 

فرشته ام گاه و بیگاه اینجاست. انگار آمده کمکم کند تا رها شوم. 

ورطه فارغ شدن.

چرا حس می کنم تو دلخوری؟ تو که باید شاد باشی؟ چرا حس می کنم دلخوری؟. 

نمی دانم. خدا می داند. فقط خدا می داند. توکل به خدا.


چرا جواب نمیدهی لعنتی؟ کاش می  گفتی که خواب چپ دیده ام. ولی نمی گویی. نه نفی می کنی خوابم را نه تایید می کنی تا یکبار برای همیشه بمیرم. یک بار برای همیشه! کاش جوابم را میدادی. مردم از این بیم و امید. لعنتی یک بار بکش و خلاص! یا نجاتن بده. خدایا کجایی که من اینطور دیوانه مانده ام و بی پناه! کجایی خدا؟


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

ماثرآثار غربت موهوم انجام پروژه های داده کاوی youmovise شیده کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. شعر الفبا روانشناسی رشد کودک و پرورش نوین آنچــه مینویســمـ...